آبتینآبتین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

اولین نوه گلم آبتین

ادامه تاخیر......

  اینهم پیشی گریان..خاله سیمین تو وعلی رضا را پیشی کرده بود.وحالا شما از مهد اومدی وخسته ای   پیشی خوشحال   پیشی خشن   پیشی اسپایدرمن   پیشی های مهربان .من هم آروین رو پیشی کردم تا با هم بازی کنین.   نقاشی اسپایدرمن به نفع خیریه ...
19 اسفند 1392

تاخیر یک ماهه

یک ماهی هست که نتونستم مطلبی رو برات یادداشت کنم.توی این فاصله شما کارهای زیادی درمهد کودک انجام دادین .که میاوردی نشون من و آروین میدادی.در ضمن روزهایی هم که مامان میخواست دانشگاه درس بده ومجبور بود زودتر بره بیرون شما شب خونه ما میموندین تا صبح شما با دایی سیامک بری مهد.حالا بقیه اش رو هم با عکس ها برات توضیح میدم.   از اونجا که شما خیلی به شمشیر بازی علاقه داری من هم دو تا شمشیر برات گرفتم تا با بابا زضا بازی کنی.البته شما خیلی علاقه داری که از همه قویتر باشی و همه رو شکست بدی .     این هم مورچه ای که با شانه تخم مرغ درست کردی توی مهد.   این هم لباس اسپایدرمن که برات گرفتم تا با آدم بدا بجنگی .خیلی دو...
19 اسفند 1392

کارگاه موسیقی مهد

شعر هایی رو که تو کارگاه موسیقی با خاله گلزار یاد گرفتین رو برات یادداشت میکنم تا بزرگ شدی مرور کنی البته با آهنگ قشنگتره اسمش دینگ دینگ دنگ هست. دیندینگ دیندینگ  دنگ دنگ دنگ..........................ساعت هی میزنه زنگ آفتاب در اومد پاشو...........................................خورشید میگه بیدار شو دیندینگ دیندینگ دنگ دنگ دنگ..........................ساعت هی میزنه زنگ شعر بدن دوتا دست.....دارم من.................گوش کن تو ......به صداش..........دست....می.......زنم (2) دوتا پا.........دارم من................گوش کن تو ..........به صداش......پا .............می.....کوبم(2) دهانم می خواند............برایم ترانه..........ل...
18 بهمن 1392

چند تا عکس دیگه

باز هم چند تا عکس دیگه از کلاستون .شما هم که همش رفتی اون پشت باید یه روز بیای اسم دوستات رو بگی تا برات یادداشت کنم............  علیرضا-الینا-مسیح--کیان-هلنا-مهرسا-نیما -آرنوش-باران-وآبتین اونهم که بغل خاله آیدا هست یونا -     ...
18 بهمن 1392

یادداشت های مادر جون

این روزها خیلی پیش من نیستی.شاید هفته ای یک یا دو روز سر میزنی. ولی از شیرینکاریهات وکارهایی که تو مهد انجام میدی با خبرم میکنی.آخه مامان بهت یاد داده که شماره منو بگیری.وحالا شما علاوه بر شماره من به بابا رضا وپدر جون هم میتونی تماس بگیری.دیگه اینکه مامان میگه این روزها خیلی با همدیگه کل کل می کنین وشما خیلی برای مامان خط و نشون میکشی.مثلا" اون روز به مامان گفته بودی :مادر جون مامان تو هست.بعد مامان گفته بود آره.وشما گفته بودی من الان به مامانت زنگ میزنم وبهش میگم که شما خیلی بی ادب شدی ای شیطون بلا......خلاصه شما خیلی مهربون. خوش زبون وبلا هستی عزیزم.هفته پیش هم مامان بهت قول داده بود که اگه خودت رو کنترل کنی وکار اشتباه نکنی یه اسباب بازی...
18 بهمن 1392

موزه تاریخ طبیعی

یک روز برفی مهد کودک       واما عکس شما با دوستانت ومربی هاتون خاله آیدا وخاله سیمین که رفته بودین برای دیدن موزه تاریخ طبیعی   ودر عکس زیر که کلاس شما نیست. ولی شما وعلی رضا دوست صمیمیت اون کنار  دست چپ عکس رو پله ها نشستین. ...
17 بهمن 1392

جشن قدم آروین

وقتی شما دندون در آوردی برات جشن دندون گرفتم .ولی آروین که دندون در آورد من ایران نبودم بنابراین تصمیم گرفتم وقتی راه افتاد براش جشن قدم بگیرم واین جشن قدم آروین.........       با مامان ها   با نیلوفر ... شما لباس شیرت رو آورده بودی وبعد هم دادی به نیلوفر که اون هم امتحان کنه .آفرین پسر خوبم   چه خوشکل شده نیلو...... ...
29 دی 1392