آبتینآبتین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

اولین نوه گلم آبتین

تولد پسر خاله آروین

بلاخره اسم بچه خاله معلوم شد.آروین.. بعله ..آروین هم به دنیا اومد و یه هدیه هم برای شما آورد یه قطار ....برای شروع یک دوستی محکم وعمیق مثل دو تا برادر.........آره پسر مهربونم سعی کنید که همیشه یاور همدیگه باشین وهوای همو داشته باشین..............   شما آروین رو خیلی دوست داشتی آخه اون اینقدر کوچولو بود مثل یه عروسک که دست وپاهاشو تکون میده........     عمو علی هم هردو تون رو دوست داره     ...
22 آبان 1392

خاطرات هشت ماهگی و جشن دندونی

بعدش یه جوجه اردک برات گرفتیم که بیچاره می خواستی کله شو بکنی.. مجبور شدیم بدیمش به فراز تا ازش مواظبت کنه... روزها میگذشت وشما میتونستی چند کلمه رو بگی اولین اسمی که بعد از مامان وبابا یاد گرفتی بابا احمد بود. آخه تا مدتها پدر جون رو با اسم بابا احمد میشناختی. بله عزیز دلم....شما یواش یواش دندون در آوردی وما همچنان منتظر بودیم تا برات جشن دندونی بگیریم واین هم جشن دندونی شما.........     وکیک دندونی  بعدش یه جوجه اردک برات گرفتیم که بیچاره می خواستی کله شو بکنی.. مجبور شدیم بدیمش به فراز تا ازش مواظبت کنه... روزها میگذشت وشما میتونستی چند کلمه رو بگی اولین اسمی که بعد از مامان وبابا یاد گرفتی بابا احمد بود...
22 آبان 1392

مهد کودک آرتا

اسم مهد کودک شما آرتا هست. و مربی هاتون خاله سیمین وخاله آیدا هستن.اونا خیلی مهربون هستن وشما اونا رو دوست داری.اونا هم خیلی از شما وشخصیت شما خوششون اومده.... چرا که نه آخه مامان بی تا تمام سعی شو میکنه تا شما خوب تربیت بشی .وشما هم باید قدر این مامان مهربون رو بدونی .داشتم میگفتم.از طرف مهد کودک به یه نمایش دعوت شده بودین(مدادهای رنگی) واین هم کارت دعوتتون بود   یه دفترچه دارین که برای گزارش کارهاتون   واطلاعیه هست .مثل اینکه ناهارتون را خوردین یا تغذیه تون رو واینکه در موقع لزوم چی بیارین با خودتون   برای عید قربان این گوسفند رو درست کردین     حالا مدتی هست که دیگه مامان نیازی نیست تو م...
22 آبان 1392

سفر ما به آمریکا

یواش یواش وقت رفتن ما می شد.آخه ما قرار بود یه چهار ماهی بریم پیش دایی بابک آمریکا ...خیلی نگران شما و آروین بودم مخصوصا" شما آخه من وشما تو این دو سال وهفت ماه همیشه پیش هم بودیم. یکی دو هفته اول فکر می کردی لابد زود برمیگردم وقتی از اونجا باهات صحبت میکردم تعجب میکردی ولی باهام حرف میزدی کم کم که دیدی نیومدم.دیگه باهام حرف نزدی وفرار میکردی یه جور واکنش بود .حالا دیگه رفته بودید خونه جدید و خودت اتاق داشتی .اصلا" برام تعریف نمی کردی...مامان بی تا اسمتو تو مهد کودک نوشته بود .تا سر گرم بشی (مهد کودک آرتا) ولی شما بدون مامان اونجا نمی موندی مشاور مهدتون گفته بود رفتن مادر جونش براش سنگین بوده و باید کمی صبر کنید تا عادت کنه.....خلاصه آخرای س...
22 آبان 1392

باز هم چندتا عکس دیگه

اینجا شما رفتی از درخت نارنگی چیدی   واینجا روی تردمیل داری ورزش میکنی اینجا کوچولو شدی دوباره ورفتی تو کریر آروین    این موش رو نونا بهت هدیه داد (دختر پسر خاله امید)   با هاپو تو باغ دایی بهروز و    این هم شما ونیلوفر    شما ..نیلو..وفراز   ...
17 آبان 1392

خاطره وعکس

این روزها شما حیلی دوست نداشتی ازت عکس بگیرم .یا فرار میکردی یا شکلک در میاوردی.   در حال خوردن شیر خشک آروین   در حال خوردن عصرانه    در حال خوابیدن   خرید سبزی      ...
12 آبان 1392

سومین عید نوروز

وسومین عید شما وقتی که دو سال ونیم داشتی سال 92 تو خونه ما آخه شما خونتون رو تحویل داده بودید ومنتظر تحویل خونه جدید بودید وتوی این فاصله شما پیش ما بودین. وتو این مدت من و شما وآروین با هم بودیم.  ...
12 آبان 1392