آبتینآبتین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

اولین نوه گلم آبتین

مسافرت با قطار

 من دو سه روزه سرما خوردم. شما هم یه کم بهترشدی.مامان بیتا همچنان سرما خورده بود .به همین خاطرنتونست شما روببره مهد کودک.دیشب اومدی خونه ما و یه کم با آروین بازی کردی بعدش رفتی چون فردا می خواستی با مامان وبابا بری تهران .آخه مامان اونجا کار داشت.شما با قطار رفتین واین اولین باری بود که با قطار مسافرت می کردی .وقتی که قطار حرکت کرد مامان بی تا زنگ زد وگفت که شما خیلی هیجان زده شدی ومرتب در حال سوال کردن هستی که کلافه شدن.ناهار رو خوردین میگفتی حالا چایی بیسکوییت بیارین ومرتب در حال دو..دو..چی..چی..بودی .ایشالا که بهتون خوش بگذره...........   بازی پسر خاله ها ...
28 آبان 1392

سرما خوردگی

دیشب تولد پدر جون بود .شما امده بودی خونه ما یه کم خسته بودی .با عمو علی وآروین بازی کردی .آروین هم طفلکی تب داشت.امروز صبح هم یعنی در واقع ظهر از مهد کودک اومدی خونه ما هم خودت سرما خورده بودی هم مامان بی تا .هیچی نخوردی همش میگفتی مامانم کو ..وقتی هم تو بغل مامان بودی بازم میگفتی مامانم کو...ای بلا وقتی مریض میشی خیلی ادا در میاری .همش میگی چیکار کنم...خلاصه داروت رو هم بازور خوردی ورفتی خونه ...این عکس رو وقتی می خواستی بری ازت گرفتم.   ...
25 آبان 1392

خاطرات آنلاین

دیگه رابطه مون شده مثل گذشته .وشما هی منو میبوسی ومیگی دوست دارم...منم دوست دارم عزیز دلم قد یه دنیا............... از امروز اگه خدا کمک کنه میخوام دیگه خاطراتت رو به روز یاد داشت کنم انشاالا...
23 آبان 1392

شیطونی پسرخاله ها

واما شیطونی های شما دوتا پسر خاله.....این روزا شما به شرایط سنی یعنی سه سالگی یه مقدار حسادت های بچه گانه داری ووقتی با آروین هستی میخوای مثل اون حرکات بچه گانه انجام بدی     ...
23 آبان 1392

کادوهای تولد

مامان بابا برات دوچرخه گرفتن   وکلی تمرین کردی حالا میتونی به تنهایی دوچرخه سواری کنی   من وپدر چون هم یه میز صندلی برات گرفتیم    ...
23 آبان 1392

تولد سه سالگی

واما تولد سه سالگی من برات طبق انتخابی که کرده بودی تم انگری برد آوردم . وشما هم دوستانت رو دعوت کرده بودی کلی هم کادو گیرت اومد.....تولدت مبارک عزیزم     کارت دعوت که برای دوستات پست کردی   ودوستات از راست به چپ دختر عموت صبا -دایانا-زلال-یسنا-علیرضا-وپسرعمه ات آریا   ...
23 آبان 1392

حال و هوای این روزها

این روزها شما خیلی به ماشینهای راه سازی علاقمند شدی مخصوصا" خاک بردار .همه چیز رو به شکل خاکبردار تجسم میکنی.بابا رضا هم چند تا خاکبردار در سایز های مختلف برات گرفتن حالا نمی دونم چرا تم تولدت رو ماشین های راه سازی انتخاب نکردی..........در ضمن این روزها خیلی قوی شدی ونمایش میدی           شانه مادر جون ...
22 آبان 1392

خاطرات ..قبل از تولد

به نام خداوند رحمن و رحیم.. یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. یه روز که مامان بی تا و بابا رضا از خدا خواستن که یه نی نی بهشون بده .خداوند درخواستشون رو قبول کرد. اونها وقتی فهمیدن که دارن نی نی دار میشن خوشحال شدن .وما هم مثل اونا از شنیدن این خبر حیلی خوشحال شدیم. واز اون روز به بعد همش تو فکر این بودیم که چه چیزایی برات بگیریم. ونتیجه همه اون فکرها این شد .که یه جشن بگریم به خاطر آمدن شما به این دنیا ...تا همه تو شادی ما شریک باشن. این روتختی رو خودم برات دوختم البته مامان هم طرح هاش رو درآورد اونی هم که خوابیده تو نیستی ها اون عروسکت هست..      { یادت باشه همیشه شادی هات رو با دیگران تقسیم کنی }   ...
22 آبان 1392

قد شما

مامان نی نی همش به فکر قد شماست ومرتب با دکتر شاهیان در میون میذاره والان هم داره قدتو چک میکنه.     ...
22 آبان 1392