آبتینآبتین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

اولین نوه گلم آبتین

اولین برف

بیست روزی هست که نتونستم مطلبی برات یادداشت کنم.خیلی در گیر بودم..حالا سعی میکنم این فاصله رو برات بنویسم..........این اولین برفی هست که شما دیدی وازش لذت بردی آخه شیراز خیلی برف نمیاد.به همین خاطر خیلی برات جالب بود. طوری که صندلی زده بودی جلو پنجره تا برف رو تماشا کنی.     واینجا هم رفته بودی خونه مامان جونت   واین هم خونه ما هست که با مامان وبابا داری برف بازی میکنی     ...
29 دی 1392

یلدا و مهد کودک

شما یه مراسم قبل از یلدا داشتین تو مهد کودک .که یه سری انار و هندونه درست کرده بودن وبه درخت ها آویزون کردن وقرار بود هرکسی یه حیوون رو انتخاب کنه ولباسشو بپوشه برای جشن بال ماسکه....شما شیر رو انتخاب کردی البته قبل از اون چند تای دیگه هم انتخاب کردی ولی در آخر قرارشد شیر بپوشی...با مامان وپدر جون رفتین ولباس شیر گرفتین خیلی خوشحال بودی ونمی خواستی لباسو در بیاری.....یه شیر واقعی شده بودی.بلا...       ...
7 دی 1392

کیف جدید

اون کیف انگری برد قبلی زیپش خراب شد .وشما دوباره با مامان رفتین خرید ویه کیف انگری برد دیگه گرفتین مامان میگه شما خیلی قشنگ خرید میکنی. وقتی رفتین داخل مغازه به دنبال انگری برد قرمز بودی ولی آقا هه قرمز نداشته مامان پیشتهاد میکنه که شما اگه قرمز میخوایین مک کویین انتخاب کنین ولی انگری برد سبز زیپش محکم تره ......وشما دوباره یه دور تو مغازه می زنی ومیگی همین سبزو انتخاب میکنم چون زیپش محکم تره .قربون تو پسر با هوش برم     ...
18 آذر 1392

لوازم های شما

این شانه وبرس و پستانک شما وقتی کوچولو بودی که البته خیلی از پستانک استفاده نکردی        واولین نقاشی که کشیدی که مدت ها روی در یخچال بود ...
18 آذر 1392

دوربین عکاسی شما

تو مهد کودک به مامان گفتن که برات دوربین تهیه کنن تا بتونی خودت عکس بگیری     مامان یادت داده که چطوری دوربین رو نگه داری که انگشتت جلو لنزش نباشه اولین عکسی که قرار بود بگیری از مراسم عزاداری امام حسین بود .که براتون گذاشتن تو نمایشگاه . بعد گفتن از آب عکس بندازین. وخلاصه شما هم از هر چیزی که دوست داری عکس میگیری. حالا شما از روزنامه گرفتی وبعد من از شما عکس گرفتم شما هم از من     ...
18 آذر 1392

تعطیلی مهد کودک

چند روز پیش مهد کودکتون تعطیل بود .به خاطر قطع گاز ....مامان هم جلسه داشت وقرار شد شما رو بیاره پیش من .وقتی اومدی دو تا شیر موز تو دستات بود .واز همون دم در گفتی یکیش برای منه یکی برای آروین.اما خاله سمانه تصمیم گرفته بود بره پیش عمو علی و آروین هم با مامانش رفته بود فصا.ومن وشما شیر موزها رو خوردیم.بعدش با هم بازی کردیم وناهار خوردیم تا مامان بی تا اومد .وشما که این روزها خیلی دلتون برای خونتون تنگ میشه .اسرار داشتی که برین خونه .اینهم عکس از غذا درست کردن وبازی کردن . یه قابلمه اش مال منه یکی مال شما     ...
9 آذر 1392

بر گشتن از تهران

جمعه صبح شما رسیدین شیراز برگشتن با اتوبوس اومده بودین .چون خسته بودین استراحت کردین وشب اومدین پیش ما .من وشما خیلی همدیگررو بغل کردیم وشما برام تعریف کردی که تو قطار چیکار کردی وکجا خوابیدی وچی خریدی.......خلاصه کلی هم با آروین بازی کردی وقتی می خواستی بری ازت عکس گرفتم اسرار داشتی که پوتینت هم تو عکس باشه .اونو از ترکیه برات گرفتم دیگه برات کوچیک شده ولی بازم دوسش داری............. ...
2 آذر 1392