آبتینآبتین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

اولین نوه گلم آبتین

خاطرات.........

هنوز شما می می میخوری وچون اومدن بچه خاله هم نزدیکه مونده بودیم چیکار کنیم .که آیا شما می می رو کنار بگذاری یا مدتی بچه خاله رو همراهی کنی. این هم چند تا عکس دیگه   من وشما رفته بودیم پارک معلم   شما داری باغچه ها رو آب میدی       ...
12 آبان 1392

استخر آب

از اونجا که شما خیلی آب باری دوست داشتی یه روز که با پدر جون رفته بودیم بیرون یه استخر بادی برات گرفتیم و همان روز  به قول تو دایی مکی بادش کرد وداخلش آب ریختیم وشما هم مشغول آب بازی شدی     ...
11 آبان 1392

ادامه...........

جونم برات بگه که یه روز نمی دونم کجا شما آهنگ بارون بارونه گروه رستاک رو شنیده بودی وخیلی خوشت اومده بود وهر وقت این آهنگ رو می شنیدی واقعا" هیجان زده میشدی و شروع میکردی به رقصیدن .خیلی قشنگ میرقصیدی که چند بار عمو علی (بابای آروین) ازت فیلم گرفت تازه باهاش هم مثلا" می خوندی تو با عمو علی خیلی دوست بودی اون تو آی پدش بازی های قشنگی داشت وبرنامه های جالب که شما دوست داشتی به خاطر همین تا عمو علی میومد میرفتی تو بعلش تا برات بازی بزاره...... تازگی یه خبر خوب شنیدیم .اینکه قراره شما یه دوست داشته باشی آره درسته یه پسر خاله اما هر وقت میخواستیم راجع بهش حرف بزنیم می گفتیم بچه خاله ...بله بچه خاله قرار بود آخرای تابستون به دنیا بیاد.......وما ...
11 آبان 1392

کارلوس و دنی

  کارلوس   دنی این ها هم اسباب بازیهات بودن دنی و کارلوس اونها رو به نوبت با خودت بیرون میبردی مخصوصا" کارلوس رو....... ...
11 آبان 1392

خاطرات........

وقتی واکسن یک سالگی تو زدی خیلی درد داشت وتا مدتی نمی تونستی راه بری یک یا دو ماه بعد دوباره من وشما و مامان رفتیم داراب  و باز من وشما تو پانسیون میموندیم تا مامان کارشو انجام بده. در این فاصله ما با هم بازی میکردیم .غذا میخوردیم واگر خیلی حوصله شما سر میرفت میرفتیم پایین اونجا آکواریوم بزرگی بود وشما ماهی ها رو تماشا میکردی تا مامان میومد.         با عینک مادر جون ...
11 آبان 1392

تولد یک سالگی

آره تولد یک سالگی مامان از مالزی برات یه لباس حیونی آورده بود.و یه کیک عنکبوت هم سفارش داده بودن.این هم تولد یک سالگی شما.ایشالا که صد ساله بشی .وقتی برا خودت مردی شدی هر وقت یاد من و پدر جون افتادی برامون دعا کن .یادت باشه که همیشه با همه خوش بخورد باشی .خدا رو فراموش نکن و نماز بخون و هر خواسته ای که داری فقط از خدا بخواه ............ تولدت مبارک........       این هم مامان جون ومامان بزرگی ...
11 آبان 1392

اولین مسافرت خارج از کشور

کم کم داشتی دوازده ماهه میشدی که به اولین مسافرت خارجی رفتی .همراه مامان و بابا رفتی مالزی    شما روی ساکت نشستی وآماده رفتن  همراه با کارلوس عروسکت شما تا مدتها هر جا میرفتی کارلوس را با خودت میبردی.    آبتین و مامان در هواپیما   این هم عکس پاسپورتت   ...
10 آبان 1392

مریضی در سفر

واما اونجا چند روزی خوب بودی بعد یه چند تا دونه زده بودی و تب کرده بودی .که برده بودنت دکتر وبقیه ماجرا خلاصه اینکه به مامان وبابا اصلا" خوش نگذشته بود.چون شما حال ندار بودی     وقتی برگشتین خیلی لاغر شده بودی  ...
8 آبان 1392