خاطرات سفر
نه ماهه بودی که برای بار دوم رفتیم تهران منتها این دفعه با ماشین پدر جون برای رفتن به عروسی (هانیه) همراه مامان و بابا و دایی سیامک (که تا مدتها بهش میگفتی مکی) این هم عکس عروسی ودر بند...........برگشتن دایی سیامک وبابا رضا نیومدن چون کار داشتن.واینجا ادامه سفر ما رستوران بین راه و نماز خوندن پدر جون............. ...
نویسنده :
مادر جون
10:58
باز هم چند تا عکس
وقتی از حمام میومدی خیلی ملوس میشدی وقتی هم خواب بودی خیلی ناز بودی روی صندلی که برات گرفتم در حال غذا خوردن با خاله با لب تاب مادر جون با دایی سیامک / ...
نویسنده :
مادر جون
20:31
عکس
بعدش یواش یواش راه افتادی ودیگه شیطون شدی کتابهای کتابخونتون رو در میاوردی و........ شما آب بازی رو خیلی دوست داری شما زوی ماشین پدر جون این هم تاب که برات گرفته بودم ...
نویسنده :
مادر جون
22:43
عکس
آبتین خونه مامان بزرگی آبتین در آیینه آبتین خونه مامان بزرگی آبتین در آیینه آبتین در آغوشی با دایی مکی آبتین در روسری ...
نویسنده :
مادر جون
20:31
هفت ماهگی
آره گل پسرم......شما روز به روز و ساعت به ساعت بزرگ وبزرگتر میشدی وقتی هفت ماهه بودی نوبر میوه های بهاری بود. وپدر جون سیب ترش گرفته بود که برای شما خیلی جالب بود .واسباب بازی خوبی شده بود . آره گل پسرم......شما روز به روز و ساعت به ساعت بزرگ وبزرگتر میشدی وقتی هفت ماهه بودی نوبر میوه های بهاری بود. وپدر جون سیب ترش گرفته بود که برای شما خیلی جالب بود .واسباب بازی خوبی شده بود . واینهم چند تا عکس دیگه ...
نویسنده :
مادر جون
20:18
اولین نوروز
واولین عید نوروز شما در جمع خانواده.......خوش اومدی عزیزم عیدت مبارک.. واولین عید نوروز شما در جمع خانواده.......خوش اومدی عزیزم عیدت مبارک.. این هم لباس عیدت که با مامان نی نی در آخرین ساعات شب قبل از سال نو برات گرفتیم. واینجا یکی از روزهای فروردین با بابای مهربونت تو باغ شهرداری اینهم با مامان جون ومامان ...
نویسنده :
مادر جون
20:02
تولد شش ماهگی
برای شش ماهگی ت هم تولد گرفتم یه کیک درست کردم وطرح روش رو نشون مامان دادم ومامان که نقاش خوبی هست با کمک بابا رضا اون رو درست کردن مامان و بابا این غورباقه رو برات گرفتن که تا مدتها با اون بازی میکردی. آبتین وبابا رضا واین هم کادو مامان وبابا ...
نویسنده :
مادر جون
0:37
ادامه خاطرات
ماشالا یواش یواش داشتی بزرگ میشدی وهر روز که میو مدی خونه ما مامان نی نی یکی از کارهاتو که یاد گرفته بودی رو تعریف میکرد.البته من وشما روزهای زیادی رو با هم بودیم. چون مامان نی نی کارهای پروژهاش عقب افتاده بود وباید به بابا رضا کمک میکرد.آخه اونها با هم کار میکردن.تازه بعضی وقتها مامان نی نی صبح با هواپیما میرفت تهران .شب برمیگشت ومن وتو پیش هم بودیم. مامان وبابا خیلی کارشون زیاد بود. ایشالا همیشه سلامت باشن.بگو آمین. از اونجا که مامان نی نی مرتب برات کتاب قصه می خوند قصه های تاتی کوچولو. شما هم به مطالعه علاقه مند شدی ...
نویسنده :
مادر جون
0:24
عکس
این عکسها رو روزتاسوعاازت گرفتم مثل علی اصغر امام حسین ...
نویسنده :
مادر جون
0:12