آبتینآبتین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

اولین نوه گلم آبتین

کارلوس و دنی

  کارلوس   دنی این ها هم اسباب بازیهات بودن دنی و کارلوس اونها رو به نوبت با خودت بیرون میبردی مخصوصا" کارلوس رو....... ...
11 آبان 1392

خاطرات........

وقتی واکسن یک سالگی تو زدی خیلی درد داشت وتا مدتی نمی تونستی راه بری یک یا دو ماه بعد دوباره من وشما و مامان رفتیم داراب  و باز من وشما تو پانسیون میموندیم تا مامان کارشو انجام بده. در این فاصله ما با هم بازی میکردیم .غذا میخوردیم واگر خیلی حوصله شما سر میرفت میرفتیم پایین اونجا آکواریوم بزرگی بود وشما ماهی ها رو تماشا میکردی تا مامان میومد.         با عینک مادر جون ...
11 آبان 1392

تولد یک سالگی

آره تولد یک سالگی مامان از مالزی برات یه لباس حیونی آورده بود.و یه کیک عنکبوت هم سفارش داده بودن.این هم تولد یک سالگی شما.ایشالا که صد ساله بشی .وقتی برا خودت مردی شدی هر وقت یاد من و پدر جون افتادی برامون دعا کن .یادت باشه که همیشه با همه خوش بخورد باشی .خدا رو فراموش نکن و نماز بخون و هر خواسته ای که داری فقط از خدا بخواه ............ تولدت مبارک........       این هم مامان جون ومامان بزرگی ...
11 آبان 1392

اولین مسافرت خارج از کشور

کم کم داشتی دوازده ماهه میشدی که به اولین مسافرت خارجی رفتی .همراه مامان و بابا رفتی مالزی    شما روی ساکت نشستی وآماده رفتن  همراه با کارلوس عروسکت شما تا مدتها هر جا میرفتی کارلوس را با خودت میبردی.    آبتین و مامان در هواپیما   این هم عکس پاسپورتت   ...
10 آبان 1392

مریضی در سفر

واما اونجا چند روزی خوب بودی بعد یه چند تا دونه زده بودی و تب کرده بودی .که برده بودنت دکتر وبقیه ماجرا خلاصه اینکه به مامان وبابا اصلا" خوش نگذشته بود.چون شما حال ندار بودی     وقتی برگشتین خیلی لاغر شده بودی  ...
8 آبان 1392

خاطرات سفر

نه ماهه بودی که برای بار دوم رفتیم تهران منتها این دفعه با ماشین پدر جون برای رفتن به عروسی (هانیه) همراه مامان و بابا و دایی سیامک (که تا مدتها بهش میگفتی مکی) این هم عکس عروسی ودر بند...........برگشتن دایی سیامک وبابا رضا نیومدن چون کار داشتن.واینجا ادامه سفر ما رستوران بین راه و نماز خوندن پدر جون.............       ...
8 آبان 1392