ادامه خاطرات
ماشالا یواش یواش داشتی بزرگ میشدی وهر روز که میو مدی خونه ما مامان نی نی یکی از کارهاتو که یاد گرفته بودی رو تعریف میکرد.البته من وشما روزهای زیادی رو با هم بودیم. چون مامان نی نی کارهای پروژهاش عقب افتاده بود وباید به بابا رضا کمک میکرد.آخه اونها با هم کار میکردن.تازه بعضی وقتها مامان نی نی صبح با هواپیما میرفت تهران .شب برمیگشت ومن وتو پیش هم بودیم. مامان وبابا خیلی کارشون زیاد بود. ایشالا همیشه سلامت باشن.بگو آمین.
از اونجا که مامان نی نی مرتب برات کتاب قصه می خوند قصه های تاتی کوچولو. شما هم به مطالعه علاقه مند شدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی