مادر جون تنبل شده..!!!!!!!!!
آره تقریبا" که چه عرض کنم تحقیقا" دو ماه ونیمی هست که نتونستم چیزی برات بنویسم.آخه درگیر آروین بودم .شما هم که دیگه مثل اون وقت ها که کوچولو تر بودیی پیش ما نمیای. حالا دیگه دوست پیدا کردی ..زود زود دلت برای خونتون واسباب بازی هات تنگ میشه. البته هفته ای دو سه روز میای پیش ما.چون بابا رضا میره داراب وشما تنها می مونین. روزی هم که مامان دانشگاه درس میده که شما رو پدر جون میبره مهد کودک با همراهی دایی مکی....البته حالا که من برات مینویسم .دیگه مهدت تعطیل شده وبعد از یک هفته استراحت. داری با علیرضا ودایانا میری کلاس زبان.بعضی از عصر ها هم با هم میرین پارک .عکس ها شو برات میزارم...الان که این ها رو برات یادداشت میکنم .یک ماهی هست که پیش دایی بابک هستم.(آمریکا) دلم براتون تنگ شده اما هر روز باهاتون تماس دارم .حتی با هم بازی هم میکنیم.اون شب که خوابت نمیو مد کلی با هم متکا بازی کردیم وتو بهم میگی که چی برات بیارم.عکس چیزهایی رو که برات گرفتم میزارم اگه وقت کردم....فعلا"...