آبتینآبتین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

اولین نوه گلم آبتین

یادداشت

باز هم شیطنت شما برای عکس گرفتن      اینجا هم با آروین دارین سی دی حسنی رو میبینین وموز میخورین   این هم پیراهنی که برای پدر جون گرفتم وشما اونو پوشیدی وبیرون نمی یاری از تنت ومیگی ببین چقدر اندازمه ...
23 ارديبهشت 1393

خاطرات این هفته

از اونجا که به طور مرتب وقت نمی کنم یاد داشتی برات بزارم .مجبورم جمع بندی کنم.این هفته تو یه فرصتی که پیدا کردم رفتم وبرات یه نقاب بت من گرفتم ودوتا اسلحه که تو وآروین دو تایی بتونید بازی کنید.    بعدش هم مامان برات اسکوتر گرفته بود وشما اونو آورده بودی که نشون ما بدی     وبه آروین هم اجازه دادی که سوار بشه     ...
23 ارديبهشت 1393

سه شنبه با شما

سه شنبه مجدادا" شما اومدین پیش ما ولی آروین رفت خونشون تا 5 شنبه برگرده که شما شاکی شدی ومی خواستی که پیشمون باشه.این روزها شما بنا به مغتضی سنت خیلی حسادت ولجبازی وغرغر میکنی ولی خیلی مهربونی اینم از عکسات          رفتی اون زیر وشیطون شدی         اینجا هم رفتی با پدر جون برامون نون گرفتی   اینجا هم شما تو ژستی وبا عینکی که زدی مثلا" زورو شدی ...
6 ارديبهشت 1393

ادامه سفر

وقتی از مهمونی برگشتیم شب شده بود. خسته بودیم قرار شد فردا حرکت کنیم.صبح که راه افتادیم وسط راه باد و بارون بود .به همین خاطر زیاد توقف نکردیم فقط یه جا برای خرید زیتون و دوغ محلی و رب انار ایستادیم که شما بغل من بودی چون باد زیادی میومد.هی تصمیم میگرفتی بیای تو ماشین ما ولی بعد پشیمون می شدی نزدیک شیراز باز هم بارون شروع شد ولی مامان تصمیم گرفته بود سفرت رو کامل کنه ودریاچه نمک (مهارلو) رو بهت نشون بده بنابراین ایستادیم تا شما دریاچه رو ببینی            اینها نمک هست   و به این ترتیب سفر ما تموم شد. روز بعد یه گردش درون شهری رفتیم به حافظ و سعدی که عکس ندارم ازش فقط یه عکس از شیطونی...
6 ارديبهشت 1393

پسر خاله ها در سال جدید

شما دو تا خیلی شیطون شدین .هر کاری که یکی تون میکنه اون یکی هم میخواد انجام بده      اینجا هم که پدر زندگی مادر جون رو در آوردین        بعدش هم که خسته شدین و مثل فرشته ها خوابتون برد.اما طفلک پدر جون رو از تخت بیرون کردین .     ...
29 فروردين 1393

پارک با آروین

 قرار شد یک ساعتی بخوابید تا بعد بریم پارک .وشما هم خوابیدین وقتی بیدار شدین ویه چیزی خوردین رفتیم پارک البته من وشما و آروین پیاده تا سر خیابون رفتیم بعد مامان اومد سوارمون کرد.چون می خواستیم بریم پارک نزدیک خونه شما. قرار شد بابای آروین هم بیاد پارک چون مامانش درس داشت.     بعدش رفتیم قلعه بادی که شما سوار نشدی ورفتی استخر توپ با آروین ...
29 فروردين 1393

مسافرت دو روزه

توی این تعطیلات برنامه یه مسافرت دو روزه هم داشتیم.قرار بود که یک روز مهمون دوست بابا باشیم تو فسا و ایشون می خواست که اسبش رو نشون شما بده بنابراین ما روز نهم راه افتادیم از اونجا که شما کنجکاو تر نسبت به اطرافت بودی سعی کردیم به این راه 2 ساعته حالت سفر بدیم به همین دلیل یکی دو جا توقف داشتیم. یه جا هم سوار شتر شدی با مامان (امامزاده اسماعیل) که من عکس نداشتم .   و اما شب رسیدیم رفتیم پیش عمو علی (بابای آروین) خونه موقت خاله سمانه اینا تو فسا .قرار شد فردا صبح دوست بابا بیاد دنبالمون .که اومد ما رو برد به باغشون .....     بعد از ناهار رفتیم پیش اسب ها برای اسب سواری   خیلی کیف کردی وبهت خوش گذشت چند بار...
29 فروردين 1393